قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

می‌گفت: "روزی قطعه زمینی در خراسان محل رفت و آمد ملائک می شود."
گفتند: "کجا؟"
گفت: "در طوس."
به خاک که سپردندش، آن جا شده بود قطعه‌ای از بهشت.
فرشته ها می‌آمدند ، می‌رفتند.

* به نقل از کتاب " آفتاب هشتمین " اثر "لیلا شمس"

آیاتی از قرآن کریم

یک جرعه شعر

کتابهایی که خوانده‌ام

فیلم‌هایی که دیده‌ام

عکس‌هایی که گرفته‌ام

Instagram

طبقه بندی موضوعی

۵۹ مطلب با موضوع «دست نوشته» ثبت شده است

شوق با نیاز فرق دارد.
تا حالا بهش فکر کرده بودید؟ من که از "ما به اون محتاج بودیم/او به ما مشتاق بود" فکرم چرخید تا...
بنظرم انسان موجودی‌ست مشتاق! اگر اشتیاق در او نباشد زنده نیست. شاید امید و اشتیاق مثل هم باشن اما شوق و اشتیاق بالاتر از امید هست و خیلی بالاتر از نیاز!
یعنی گاها ما از نیازمون خسته میشیم، ذله میشیم یا حتی عصبانی میشیم اما درمورد شوق همچین چیزی نیست!
ما نیاز داریم به خوردن، به پوشیدن و خیلی چیزای دیگه، اما وقتی نیاز تبدیل میشه به شوق همه چیز عوض میشه. شوق و اشتیاق رو باید رفت سراغش اما نیاز میاد سراغت. انگار شوق یه نسخه بالاتر از نیاز هست، نیاز ساده و نیاز مشتاقانه.
اون سوز دل که کارها بکند، از شوق میاد نه از نیاز
امیدوارم نیاز به آزادگی، عدالت و انسانیت در ما به تاسی از حضرت حسین(ع) مشتاقانه باشه.
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند / نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

پ.ن1: خیلی وقت بود ننوشته بودم، نیاز داشتم اما "شوق" نداشتم
پ.ن2: آدما مشتاقانه میرن سراغ محرم (رجوع کنید به سریال شب دهم و حیدرخان خوش‌مرام)
پ.ن3:  نگارنده در این زمان صراحتا اعتیاد خود را به کوه اعلام می‌دارد.
پ.ن4: فردا هم روز برنامه‌نویس هست راضی نیستم به زحمت بیوفتین والو :D

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۳۷
سیدخلیل
سلام. در چند ماه گذشته کمی دچار روزمرگی و تنهاییِ کاری شده‌ام. در پیِ خروج از این شرایطم.

اما مسئله‌ی فراموشی و آشفتگی و پریشان‌حالی را نمی‌دانم چه‌کنم.

در این دنیای شلوغ و منفجر از اطلاعات و بازار داغ شبکه‌های اجتماعی؛ شاید جزء لاینفک زندگی آدمها همین آشفتگی و پریشانی باشد، و ناقض تمرکز!
حضرت علی(ع) می‌فرماید: بدان که اعمال تو تابع نمازت خواهد بود. خب یکی از علت‌های این مرض همین‌جا مشخص شد. چقدر اهل مراقبه در نماز هستیم؟ چقدر اهل دقت و تمرکز در نماز هستیم؟ چقدر به قبل و بعد از آن فکر و توجه می‌کنیم؟

اما بنظرم در کنار بی‌تمرکزی، مرضِ "همه چیز در کنار هم خواستن" یا بطور خلاصه "حرص" نیز باعث تشدید این مرض می‌شود. خب این را هم شاید با تفکر، پختگی و صبر درمان شود که راه‌کار جذاب و شگفت‌انگیز "سفر" بسیار کاراست.

مدتی بود به این فکر می‌کردم نکند "موسیقی" هم باعث این آشفتگی می‌شود.

و الان به این فکر می‌کنم که آدمیزاد نیاز به تذکر دارد. تذکری که همه‌ی موارد بالا را می‌پوشاند!. چه تذکر درونی، چه بیرونی. و چه خوب که اطرافیان‌ش آنقدر دوست‌خواه او باشند که تذکر بدهند. همانطور که فرمود: دوست من آن‌ست که عیب مرا به من هدیه دهد1. حالا اینجا عیبی بزرگتر از اتلاف زمان در آشفتگی و پریشان‌حالی؟

دعا بفرمایید تا آدمیزاد از این فراموشی و آشفتگی و پریشان‌حالی نجات پیدا کند.

یاعلی

پ.ن1: اَحَبُّ اِخوانی إلَیَّ مَن اَهدی اِلَیَّ عُیُوبی؛(کافی، ج2، ص639)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۸:۲۳
سیدخلیل

سلام

همیشه دغدغه حضور در اجتماع و ارتباط با آدما رو داشتم و دارم. از سطوح مختلف اجتماع مثل مدرسه و دانشگاه و ... تا به الان. 

حالا که حضورم به سطحی رسیده که بگم سرم شلوغ شده(گرچه کلی وقت آزاد هست) به این فکر میکنم: خب که چی؟ آیا حضوری هدفمند داشتم؟

آیا خرج توان و هزینه ها توجیه داشته؟ 

آیا میتوان گفت من چه کسی بودم و با چه مبالغی برای چه کسانی چه کارهایی را در راستای چه اهدافی انجام داده ام؟

خودم را در بین هزاران هزار نفر تنها میبینم و شلوغی آدمها فرصت فکر کردن را از من گرفته.

آها فکر کردن!

کاری که تقریبا هیچوقت در روابط اجتماعی ام انجام ندادم یا حداقل درست انجام ندادم.

توصیه میکنم خودم و شما را 

به فکر کردن

به درست فکر کردن

به عاقلانه فکر کردن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۱۶
سیدخلیل

سلام

بعد از حدود یک سال به اینجا سر زدم و خانه تکانی کردم. چند مطلب پیش‌نویس را منتشر کردم و امکانات وبلاگ را ارتقاء دادم و دامنه‌ی skhalil.ir را به آن متصل کردم.

به دست‎نوشته‌های 5 سال پیش خود می‌خندم. امان از آینده‌ای نه‌چندان دور که به زمان حال بخندم. هرچند فرمود: این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست!

دوستی چند روز پیش مرا خطاب کرد:  "جوان جویای نام"

نکته‌ و تذکر خوبی بود. در گیر و داد فعالیت‌های اقتصادی و اجتماعی، چقدر در پِی نام‌م؟ نکند هوای نفس‌ای که شهید همت تذکر می‌دهد شامل حال‌م بشود؟

امیدوارم کارهای ما برای خدا باشد.

یاعلی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۰۷
سیدخلیل
وقتی خوابش را میبینی حالات مختلفی برایت پیش می‌آید.
در همان وقت رویا و خواب، که مسحور جمالش شده‌ای و نمیدانی خوابی!
بعد که بیدار شدی حسرت میخوری، که وای من خواب بودم و همه‌ی اینها خیالات بود، او پیش من نبود و من پیش او؟! نه...
بعد از بسی حسرت خوردن، تازه پر از تهی میشوی. میفهمی که چقدر در تو ظهور داشته که حتی با یک رویای چند دقیقه‌ای، روز تو را شب می‌کند.
همه چیز را "او" میبینی ، تنها به او فکر می‌کنی، تنها او ... او... او... .
دیگر تا چندین روز با همین حالت آخری کلنجار میروی و به خودت می‌قبولانی که فقط یک خواب بوده و دیگر "او" پیش تو نخواهد آمد و تو پیش او نخواهی رفت. "او" در جبر این انتخاب اجباری خواهد سوخت و تو در عذاب این انتخاب اختیاری دست و پا خواهی زد.

بعد از مدتی به حالت اولیه خود که همان بی تفاوتی و خمودگی باشد می‌رسی و دیگر تمام... .

شاید انتظار حتی خواب دیدن "او" به تو امید دهد اما نه آنقدر که این خمودگی و انفعال را از بین برده و تو را به یک انسان! تبدیل کند.

شاید اینها زیاده گویی ، غلوٌ یا هر چیزی غیر از واقعیت باشد ، اما اینها همه از یک دل و زبان و دست و کیبورد منتشر شده ، لطفا فاتحه‌ای نثار کنید.


رو به روم بود ، بغض تو گلوم بود
اگر می گفتم تموم بود
رفت و رفتم ، هیچی نگفتم
فقط از دلم شنفتم که خودش بود ، نیمه ی پنهون
فرصت گفتنی‌ها چه رفت آسون
خود من بود ، من من بود
وصله‌ی جور دل و پاره‌ی تن بود
بشکنه دستم ولی ناخواسته گلدون رو شکستم
نتونستم بگمش یک عمره که خالی و خسته ام

یاعلی

پ.ن: مطلب خاک خورده به تاریخ 30 مهر 91

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۵۰
سیدخلیل

در اوج تقابل خوف و رجاء ،

جور میشود که راهی شوی!.

وقتی برای اولین نماز جماعت به حرم مشرف شدم ، همین‌که نشستم در صف نماز ،

به تابلوی جلوئی خیره شدم: دفتر پیداشدگان و گمشدگان!

به شوخی به دوستم گفتم کاش میشد خودم را تحویل این دفتر بدهم.

اما حقیقتا این حرف دل‌م بود .

من گمشده‌ام ،

یا بهتر بگویم : دل‌م گمشده .

و تو ، حضرت علی بن موسی الرضا ، میتوانی...

میتوانی با یک اشاره این دلِ بی‌صاحب را به صاحبش برگردانی.

یا نه، برگردان به صاحب اصلی‌اش...


پ.ن: مطلب خاک خورده به تاریخ 23 فروردین 92

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۱۲
سیدخلیل
سلام دوست خوبم

تو همیشه همه‌ی حرفای مرا گوش کرده‌ای، بدون حتی ذره ای کم و کاستی.

در خودت ریختی،

حتی یکبار هم اعتراض نکردی که مثلا بگویی : "بسه دیگه ، خسته شدم".

همیشه آرام به حرفهایم گوش کردی، همیشه دردسترسم بودی. حتی مهم‌ترین مزیت تو این‌ست که میتوانستم حرفایی را که زده ام پس بگیرم!!!

اما مثل همیشه توقعم از تو (و اطرافیان) بیشتر از توان توست!

میخواهم به من دلداری بدهی، کمک‌م کنی ؛ اما فقط گوش میکنی!


این بار هم گوش کن:

حالم اصلا خوب نیست

حوصله‌ی هیج کاری را ندارم 

نمیدانم شاید شکایت کردن بی فایده باشد

شاید تلاش برای زندگی بهتر چاره شرایط فعلی باشد

ولی حتی حوصله فکر کردن به "شایدها" را نیز ندارم


دعایم کن که بس محتاجم


یاعلی


پ.ن1: نوشته شده به تاریخ

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۰
سیدخلیل

سلام

امروز تقریبا یک سال از اتمام خدمت سربازی میگذره و من در طی این مدت به گزینه های مختلف برای انتخاب شغل که در پیش رو داشتم فکر میکردم و یکی رو که دوست داشتم انتخاب کردم.  البته بهترین نبود اما دوست داشتنی ترین بود. تعریف کار و شغل و تفاوت های این دوکلمه و یا اینکه الان خوشحالم از کارم یا نه و گزینه های بهتر چی هستند رو نمیخوام بگم. بلکه امشب به این فکر کردم که در بک سال گذشته دست آوردهایم چه چیزهایی بودند...

دست آوردهای اعتقادی، دینی، علمی، اجتماعی، اقتصادی و ...، مهم تر از همه دستاورد های دلی!

خسران را بیش از همه در گزینه ی آخر جستجو میکنم. در یک سال بزرگتر شدنم و پیر شدنم، چقدر دل بدست آوردم. به تعبیر ما آدما بنظرم خدا هم دل داره، چقدر دل خدا رو بدست آوردم، چقدر دل امام زمان، چقدر دل پدر و مادرم، چقدر دل اطرافیانی که ادعای دوست داشتنشون رو میکنم...

چه بسا این خسران از همین مورد آخری که گفتم نشئت گرفته و حتی باعث نوشتن این مطلب شد.


توصیه میکنم خودم و شما را به بدست آوردن دل، این گوهر نایاب الهی.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۱
سیدخلیل

سلام. این یک نوشته خاک خورده به تاریخ هفده مردادماه 92، در کشاکش خدمت سربازی‌ست.

در حرکتی انتحاری، پس از مدت ها دیروز به وبلاگ دوستان سر زدم که بیشتر باعث شد این مطلب را منتشر کنم.

بیش از دوسال از این نوشته میگذرد و کمی از حسرت گذران عمر در من کم شده، شاید بدلیل تشخیص ضعف ها و نقات قوت شخصیت‌م. اما بهرحال هشداری‌ که حضرت علی(ع) ابراز کرده‌اند را جدی بگیریم که:


قصار ۲۱ :
وَ قَالَ ( علیه السلام ) : قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ وَ الْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ .
ترجمه:
و آن حضرت فرمود: ترس قرین یأس، و کم رویى همراه با محرومیت است. فرصت به مانند ابر گذرا مى‏گذرد، پس فرصت‏هاى نیک را غنیمت دانید


و غنیمت شمردن فرصت در نگاه رهبرم.


تصور کنید الان شب پنجم دیماه 91 ست.

حدود هفت ماه و پانزده روزِ پیش!

من در پادگان آموزشی هستم، در یک شهر کویری بد آب وهوا ، جایی‌که همه بچه‌ها تا روز آخر دوره از آنجا متنفر بودند.

شام را که بعد از اقامه نماز مغرب وعشا خوردیم(غذا چه بود و چطور خوردیم بماند) ، در راه برگشت از غداخوری به آسایشگاه به آسمان نگاه کردم، فکر می‌کنم اوایل ماه قمری بود. هلال نازک ماه را در آسمان دیدم . پیش خودم گفتم خدایا کِی قرص کاملِ ماه را می‌بینم؟ آن‌وقت دوهفته! از مدت آموزشی گذشته و این حس خوبی‌ست.

فکر نکنید گذشتن دوهفته درآن پادگان آسان بود!.

دوهفته گذشت.

نیمه ماه شد و قرص ماه ، کامل. پیش خودم گفتم خدایا دوباره می‌شود قرص کامل ماه را میبینم؟ ، آن‌وقت شِش هفته از مدت آموزشی گذشته! و این حس خیلی خیلی خوبی بود.

فکر نکنید گذشتن شش هفته درآن پادگان آسان بود!.

شش هفته گذشت .

و الان حدود هفت ماه از اولین هلال کاملِ ماه دوره خدمت سربازیِ من گذشته است.

الان؟ الان ماهِ قشنگِ ماهِ خدا اُفول کرده ، در آسمان گم شده ، مثل من که در خودم گم‌م.


پ.ن1: آقا ولی واقعا آسفالت شدیم تو آموزشی :دی،

پ.ن2: چهار نفر فوت شدن در آن زمستان ناجوانمرد. خدا رحمتشون کنه.

پ.ن3: کمی از متن اصلی بدلیل خیلی زرد بودن ویرایش شد.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۲۵
سیدخلیل

سلام. وقتی قریب به ده مطلب پیش‌نویسِ آماده‌ی انتشار داری، یعنی حرف های نزده، یعنی درگذر زمان برای حرفایت هیچ اهمیتی قائل نشدی...

این روزها که مهمان خدا هستیم قرار است خواست ما مهمانان، معطوف به پذیرایی صاحب‌خانه باشد.

اصولا خواست انسان ...

هووف، چقدر ذهن‌م آشفته‌ست.

در همین لحظه به ذهن‌م خطور کرد این مطلب را هم به عنوان یازده‌مین پیش‌نویس ذخیره کنم اما،

اما باشد بهانه‌ایی برای انتشار دیگر مطالب.

رمضان‌الکریم بر شما مبارک.

التماس دعا.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۵
سیدخلیل