قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

می‌گفت: "روزی قطعه زمینی در خراسان محل رفت و آمد ملائک می شود."
گفتند: "کجا؟"
گفت: "در طوس."
به خاک که سپردندش، آن جا شده بود قطعه‌ای از بهشت.
فرشته ها می‌آمدند ، می‌رفتند.

* به نقل از کتاب " آفتاب هشتمین " اثر "لیلا شمس"

آیاتی از قرآن کریم

یک جرعه شعر

کتابهایی که خوانده‌ام

فیلم‌هایی که دیده‌ام

عکس‌هایی که گرفته‌ام

Instagram

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دست‌نوشته» ثبت شده است

سلام. در چند ماه گذشته کمی دچار روزمرگی و تنهاییِ کاری شده‌ام. در پیِ خروج از این شرایطم.

اما مسئله‌ی فراموشی و آشفتگی و پریشان‌حالی را نمی‌دانم چه‌کنم.

در این دنیای شلوغ و منفجر از اطلاعات و بازار داغ شبکه‌های اجتماعی؛ شاید جزء لاینفک زندگی آدمها همین آشفتگی و پریشانی باشد، و ناقض تمرکز!
حضرت علی(ع) می‌فرماید: بدان که اعمال تو تابع نمازت خواهد بود. خب یکی از علت‌های این مرض همین‌جا مشخص شد. چقدر اهل مراقبه در نماز هستیم؟ چقدر اهل دقت و تمرکز در نماز هستیم؟ چقدر به قبل و بعد از آن فکر و توجه می‌کنیم؟

اما بنظرم در کنار بی‌تمرکزی، مرضِ "همه چیز در کنار هم خواستن" یا بطور خلاصه "حرص" نیز باعث تشدید این مرض می‌شود. خب این را هم شاید با تفکر، پختگی و صبر درمان شود که راه‌کار جذاب و شگفت‌انگیز "سفر" بسیار کاراست.

مدتی بود به این فکر می‌کردم نکند "موسیقی" هم باعث این آشفتگی می‌شود.

و الان به این فکر می‌کنم که آدمیزاد نیاز به تذکر دارد. تذکری که همه‌ی موارد بالا را می‌پوشاند!. چه تذکر درونی، چه بیرونی. و چه خوب که اطرافیان‌ش آنقدر دوست‌خواه او باشند که تذکر بدهند. همانطور که فرمود: دوست من آن‌ست که عیب مرا به من هدیه دهد1. حالا اینجا عیبی بزرگتر از اتلاف زمان در آشفتگی و پریشان‌حالی؟

دعا بفرمایید تا آدمیزاد از این فراموشی و آشفتگی و پریشان‌حالی نجات پیدا کند.

یاعلی

پ.ن1: اَحَبُّ اِخوانی إلَیَّ مَن اَهدی اِلَیَّ عُیُوبی؛(کافی، ج2، ص639)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۸:۲۳
سیدخلیل

سلام

همیشه دغدغه حضور در اجتماع و ارتباط با آدما رو داشتم و دارم. از سطوح مختلف اجتماع مثل مدرسه و دانشگاه و ... تا به الان. 

حالا که حضورم به سطحی رسیده که بگم سرم شلوغ شده(گرچه کلی وقت آزاد هست) به این فکر میکنم: خب که چی؟ آیا حضوری هدفمند داشتم؟

آیا خرج توان و هزینه ها توجیه داشته؟ 

آیا میتوان گفت من چه کسی بودم و با چه مبالغی برای چه کسانی چه کارهایی را در راستای چه اهدافی انجام داده ام؟

خودم را در بین هزاران هزار نفر تنها میبینم و شلوغی آدمها فرصت فکر کردن را از من گرفته.

آها فکر کردن!

کاری که تقریبا هیچوقت در روابط اجتماعی ام انجام ندادم یا حداقل درست انجام ندادم.

توصیه میکنم خودم و شما را 

به فکر کردن

به درست فکر کردن

به عاقلانه فکر کردن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۱۶
سیدخلیل

سلام. این یک نوشته خاک خورده به تاریخ هفده مردادماه 92، در کشاکش خدمت سربازی‌ست.

در حرکتی انتحاری، پس از مدت ها دیروز به وبلاگ دوستان سر زدم که بیشتر باعث شد این مطلب را منتشر کنم.

بیش از دوسال از این نوشته میگذرد و کمی از حسرت گذران عمر در من کم شده، شاید بدلیل تشخیص ضعف ها و نقات قوت شخصیت‌م. اما بهرحال هشداری‌ که حضرت علی(ع) ابراز کرده‌اند را جدی بگیریم که:


قصار ۲۱ :
وَ قَالَ ( علیه السلام ) : قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ وَ الْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ .
ترجمه:
و آن حضرت فرمود: ترس قرین یأس، و کم رویى همراه با محرومیت است. فرصت به مانند ابر گذرا مى‏گذرد، پس فرصت‏هاى نیک را غنیمت دانید


و غنیمت شمردن فرصت در نگاه رهبرم.


تصور کنید الان شب پنجم دیماه 91 ست.

حدود هفت ماه و پانزده روزِ پیش!

من در پادگان آموزشی هستم، در یک شهر کویری بد آب وهوا ، جایی‌که همه بچه‌ها تا روز آخر دوره از آنجا متنفر بودند.

شام را که بعد از اقامه نماز مغرب وعشا خوردیم(غذا چه بود و چطور خوردیم بماند) ، در راه برگشت از غداخوری به آسایشگاه به آسمان نگاه کردم، فکر می‌کنم اوایل ماه قمری بود. هلال نازک ماه را در آسمان دیدم . پیش خودم گفتم خدایا کِی قرص کاملِ ماه را می‌بینم؟ آن‌وقت دوهفته! از مدت آموزشی گذشته و این حس خوبی‌ست.

فکر نکنید گذشتن دوهفته درآن پادگان آسان بود!.

دوهفته گذشت.

نیمه ماه شد و قرص ماه ، کامل. پیش خودم گفتم خدایا دوباره می‌شود قرص کامل ماه را میبینم؟ ، آن‌وقت شِش هفته از مدت آموزشی گذشته! و این حس خیلی خیلی خوبی بود.

فکر نکنید گذشتن شش هفته درآن پادگان آسان بود!.

شش هفته گذشت .

و الان حدود هفت ماه از اولین هلال کاملِ ماه دوره خدمت سربازیِ من گذشته است.

الان؟ الان ماهِ قشنگِ ماهِ خدا اُفول کرده ، در آسمان گم شده ، مثل من که در خودم گم‌م.


پ.ن1: آقا ولی واقعا آسفالت شدیم تو آموزشی :دی،

پ.ن2: چهار نفر فوت شدن در آن زمستان ناجوانمرد. خدا رحمتشون کنه.

پ.ن3: کمی از متن اصلی بدلیل خیلی زرد بودن ویرایش شد.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۲۵
سیدخلیل

سلام

رمضان‌الشریف آمد و ما دوباره برحَسَب چرخش روزگار به مهمانی خدا دعوت شدیم. و البته هنوز به خدا نرسیدیم...

چرا نخورن و نیاشامیدن را در تمام این 16ساعت تحمل می‌کنیم ؟

برای اینکه خدا گفته ؛ خدا حرام کرده!

چرا همین‌که بعد از افطار جرعه‌ای آب مینوشی ، تمام سختی این 16ساعت فراموش‌ت می‌شود؟

برای این‌که به حلال خدا دست‌ یافتی!


نویسنده به خود متذکر می‌شود: مطمئن باش در پی هر حلالــی آرامشی هست و عذابی در پی هر حرامــی!

نویسنده به شما متذکر می‌شود: لطفا! خواهشا! حلال خدا را به حرام آن نفروشید. حداقل کم! نفروشید.

پ.ن1: رمضان‌الکریم بر شما مبارک؛ دعا کنیم شامل "اللهم اغن کل فقیر" شویم!

پ.ن2:اللهم ارزقنا رزقاً حلالا طیبا.

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۲ ، ۲۰:۱۰
سیدخلیل

سلام

سعی کنید بیماری‌هایی که به سراغ‌تان می‎آید را دست کم نگیرید. چرا که موهبتــی‌ست از طرف حضرت حق.

اما همین موهبت گاهی به شکل عذاب! ظهور پیدا می‌کند . سعی کنید این را هم دست کم نگیرید.


پ.ن 1: تحمل عذاب دنیوی راحت‌تر است از عذاب اُخروی.

پ.ن 2: امروز حساسیت‌م به اوج خودش رسید و حدود 50 عطسه در روز رو تجربه کردم:دی ، واقعا عذابی بود برای خودش ...

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۲ ، ۲۱:۰۸
سیدخلیل

فردا بهار تمام می‌شود، چقدر زود گذشت...


بهار امسال شروع دوره جدیدی را در زندگی‌م رقم زد. امیدوارم تا بهار سال آینده از دوره فعلی نهایت استفاده را کرده باشم، ان‌شاءلله.

همین ؛ یاعلی.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۲۵
سیدخلیل