وقتی خوابش را میبینی حالات مختلفی برایت پیش میآید.
در همان وقت رویا و خواب، که مسحور جمالش شدهای و نمیدانی خوابی!
بعد که بیدار شدی حسرت میخوری، که وای من خواب بودم و همهی اینها خیالات بود، او پیش من نبود و من پیش او؟! نه...
بعد از بسی حسرت خوردن، تازه پر از تهی میشوی. میفهمی که چقدر در تو ظهور داشته که حتی با یک رویای چند دقیقهای، روز تو را شب میکند.
همه چیز را "او" میبینی ، تنها به او فکر میکنی، تنها او ... او... او... .
دیگر تا چندین روز با همین حالت آخری کلنجار میروی و به خودت میقبولانی که فقط یک خواب بوده و دیگر "او" پیش تو نخواهد آمد و تو پیش او نخواهی رفت. "او" در جبر این انتخاب اجباری خواهد سوخت و تو در عذاب این انتخاب اختیاری دست و پا خواهی زد.
بعد از مدتی به حالت اولیه خود که همان بی تفاوتی و خمودگی باشد میرسی و دیگر تمام... .
شاید انتظار حتی خواب دیدن "او" به تو امید دهد اما نه آنقدر که این خمودگی و انفعال را از بین برده و تو را به یک انسان! تبدیل کند.
شاید اینها زیاده گویی ، غلوٌ یا هر چیزی غیر از واقعیت باشد ، اما اینها همه از یک دل و زبان و دست و کیبورد منتشر شده ، لطفا فاتحهای نثار کنید.
یاعلی
پ.ن: مطلب خاک خورده به تاریخ 30 مهر 91
در همان وقت رویا و خواب، که مسحور جمالش شدهای و نمیدانی خوابی!
بعد که بیدار شدی حسرت میخوری، که وای من خواب بودم و همهی اینها خیالات بود، او پیش من نبود و من پیش او؟! نه...
بعد از بسی حسرت خوردن، تازه پر از تهی میشوی. میفهمی که چقدر در تو ظهور داشته که حتی با یک رویای چند دقیقهای، روز تو را شب میکند.
همه چیز را "او" میبینی ، تنها به او فکر میکنی، تنها او ... او... او... .
دیگر تا چندین روز با همین حالت آخری کلنجار میروی و به خودت میقبولانی که فقط یک خواب بوده و دیگر "او" پیش تو نخواهد آمد و تو پیش او نخواهی رفت. "او" در جبر این انتخاب اجباری خواهد سوخت و تو در عذاب این انتخاب اختیاری دست و پا خواهی زد.
بعد از مدتی به حالت اولیه خود که همان بی تفاوتی و خمودگی باشد میرسی و دیگر تمام... .
شاید انتظار حتی خواب دیدن "او" به تو امید دهد اما نه آنقدر که این خمودگی و انفعال را از بین برده و تو را به یک انسان! تبدیل کند.
شاید اینها زیاده گویی ، غلوٌ یا هر چیزی غیر از واقعیت باشد ، اما اینها همه از یک دل و زبان و دست و کیبورد منتشر شده ، لطفا فاتحهای نثار کنید.
رو به روم بود ، بغض تو گلوم بود
اگر می گفتم تموم بود
رفت و رفتم ، هیچی نگفتم
فقط از دلم شنفتم که خودش بود ، نیمه ی پنهون
فرصت گفتنیها چه رفت آسون
خود من بود ، من من بود
وصلهی جور دل و پارهی تن بود
بشکنه دستم ولی ناخواسته گلدون رو شکستم
نتونستم بگمش یک عمره که خالی و خسته ام
اگر می گفتم تموم بود
رفت و رفتم ، هیچی نگفتم
فقط از دلم شنفتم که خودش بود ، نیمه ی پنهون
فرصت گفتنیها چه رفت آسون
خود من بود ، من من بود
وصلهی جور دل و پارهی تن بود
بشکنه دستم ولی ناخواسته گلدون رو شکستم
نتونستم بگمش یک عمره که خالی و خسته ام
یاعلی
پ.ن: مطلب خاک خورده به تاریخ 30 مهر 91