قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

می‌گفت: "روزی قطعه زمینی در خراسان محل رفت و آمد ملائک می شود."
گفتند: "کجا؟"
گفت: "در طوس."
به خاک که سپردندش، آن جا شده بود قطعه‌ای از بهشت.
فرشته ها می‌آمدند ، می‌رفتند.

* به نقل از کتاب " آفتاب هشتمین " اثر "لیلا شمس"

آیاتی از قرآن کریم

یک جرعه شعر

کتابهایی که خوانده‌ام

فیلم‌هایی که دیده‌ام

عکس‌هایی که گرفته‌ام

Instagram

طبقه بندی موضوعی

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

: غنچه با دل گرفته گفت
زندگی، لب زخنده بستن است»
«گوشه ای درون خود نشستن است

 گل به خنده گفت:

زندگی شکفتن است»

«با زبان سبز، راز گفتن است

گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه

... باز هم به گوش می رسد

تو چه فکر می کنی ؟

راستی کدام یک درست گفته اند ؟
،من که فکر می کنم

.گل به راز زندگی اشاره کرده است

.هر چه باشد؛ او گل است
،گل یکی دو پیرهن
.بیشتر زغنچه پاره کرده است

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۷:۲۱
سیدخلیل

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟


قیصر امین پور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۴۱
سیدخلیل
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم                           چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم

در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش                                  چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم

لب باز نکردم به خروشی و فغانی                                  من محرم راز دل طوفانی خویشم

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی                        عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم

از شوق شکر خنده لبش جان نسپردم                           شرمنده جانان ز گرانجانی خویشم

بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر                       افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم

هرچند امین، بسته دنیا نیم اما                                    دل بسته به یاران خراسانی خویشم


سیدعلی خامنه ای

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۱۴
سیدخلیل
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می‌بیند
از دور می‌گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می‌کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می‌خوانم
و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم

حس می‌کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می‌شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می‌پرستم

از جمله دیشب هم
دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب‌هایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفش‌هایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه‌ها را
دنبال آن افسانه‌ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه‌هایم
بوی غریب و مبهمی می‌داد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خورده‌ی نامه
بوی تمام یاس‌های آسمانی
احساس می‌شد

دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب‌هایم را
از پاره‌های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سال‌ها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست‌تر دارم

دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم

گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک
یک روز کامل جشن می‌گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می‌میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه‌های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می‌کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می‌کند

اما
غیر از همین حس‌ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است


مرحوم قیصر امین پور

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۸۹ ، ۰۱:۳۷
سیدخلیل

شعر تازه ای سروده ام برای تو
باز هم به یاد خنده های ساده ات
باز هم به یاد اشک بی ریای تو،
روبه روی آسمان نشسته ام، تهی ست
بی نوازش صدای آشنای تو
مثل لحظه ای که رفته ای و بعد از آن
مانده روی برف کوچه، جای پای تو
من دلم هنوز بوی عشق می دهد
عطر ساده و صمیمی صدای تو
گرچه قلبم از هجوم غصه ها پر است
گرچه نیستند هیچ یک، سزای تو،
غصه های تو تمامشان از آن من
شعرهای من، تمامشان برای تو

"انسیه موسویان" 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۸۸ ، ۱۹:۲۱
سیدخلیل
دنیا بد است، بی تو مکان بدی شده ست
ای صاحب زمانه! زمانه بدی شده ست
حتی پیامی از تو به اینجا نمی رسد
بعد از تو باد، نامه رسان بدی شده ست
برگرد، تا هوای زمین را عوض کنی
حالا که نیستی، خفقان بدی شده ست
حالا که نیستی، همه ساکت نشسته اند
حتی زبان شعر، زبان بدی شده ست
ساعت، به سرعت و نگران پپش می رود
این تیک تاک ها، هیجان بدی شده ست
دست مرا بگیر که یخ زد بدون تو
جان مرا بگیر، که جان بدی شده ست
میلاد عرفان پور
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۸۸ ، ۰۹:۴۸
سیدخلیل