قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

می‌گفت: "روزی قطعه زمینی در خراسان محل رفت و آمد ملائک می شود."
گفتند: "کجا؟"
گفت: "در طوس."
به خاک که سپردندش، آن جا شده بود قطعه‌ای از بهشت.
فرشته ها می‌آمدند ، می‌رفتند.

* به نقل از کتاب " آفتاب هشتمین " اثر "لیلا شمس"

آیاتی از قرآن کریم

یک جرعه شعر

کتابهایی که خوانده‌ام

فیلم‌هایی که دیده‌ام

عکس‌هایی که گرفته‌ام

Instagram

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وداع» ثبت شده است

دیدی چقدر زود دارند سفره را جمع می کنند...
آه ای زیباترین طلوع زندگی من در سحرهای معطر به نام تو...
آه ای بنفشابی ترین غروب های دلم پای نان و ریحان افطار با تو...
آه ای نازترین دردانه های اشکم فرش نگاه تو در یلدای رحمانیتت...
مرا دریاب!
دریاب در این واپسین لحظه ها...شاید تا عرفه عمری نماند!
راستی دیده ای سفره را که جمع می کنند خرده نان ها گوشه ای کپه
می شود و بعد «دستی کریم» برای گنجشک ها غذاشان می کند کنار
شاهی های باغچه؟
خدا ی من! خدای ما! خدای خوبی های بی منتها! ما گنجشک های آستان رحمت تو! خرده نان ها را برایمان بپاش! محتاج ذره ای از آن
خرده نان های این ضیافتیم...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۸۸ ، ۰۸:۰۴
سیدخلیل