آفتاب کم کم دارد خودش را پشت خروش کارون پنهان می کند؛
شنبه, ۴ مهر ۱۳۸۸، ۰۸:۴۱ ق.ظ
خجل است از روی مردان مرد این گرم سیری ترین رگ حیات کشور عشق ...
دیگر نمی تواند هر صبح و هر ظهر خودش را میان گیسوان افتاده و نخل ها بازی
دهد و چشم در چشم بچه های خونین شهر نشود؛ چشم در چشم بچه هایشان؛ چشم در
چشم چشم انتظار دختران و مادران و همسرانشان! آخر نخل ها هم مردانه ماندند
و همه چیزشان را دادند؛ جز... می گفت مردان بزرگ هیچ گاه نمی میرند و اگر
تو پنداری که مرده اند، ایستاده می میرند... این نخل ها هم که با خون
سیراب شدند و میوه شان «رشادت» است. سالهاست ایستادند چون ایران ایستاده
است. این نخل ها سر ندارند اما همچنان تازیانه بادهای غرب و شرق را به جان
می خرند و ایستاده با اجنبی سخن می گویند: شب با همه تاریکی و توطئه نمی
تواند دست این سربازان الهی را بخواند و برزنده ترین نقش نقشه جهان دست
اندازی کند؛ این خاصیت بیداری است که دست طمع را قطع می کند؛ این نخل ها
هستند تا انقلاب هست، تا کارون همچنان بوی خون می دهد، همچنان دلش پر است
و شب ها کنار همین نخل ها برای یاران آرام و آهسته اشک می ریزد... چه کسی
گفته جنگ تمام شده؟!
۸۸/۰۷/۰۴
از اینکه به وبلاگ من هم سر بزنی خوشحال میشم.
---------------------------
زندگی فرصت عشقه منو تو دل به کی بستیم
ما تو سرسام تب وسوسه دنبال چی هستیم
.
.
دل ما زندونی نیست چند روزی مهمون تنه
این روزا فرصت خوبی واسه عاشق شدنه
این روزا فرصت خوبی واسه عاشق شدنه
-------------------------------------
یا علی