از من به خودم
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۸۹، ۰۸:۵۰ ب.ظ
_فرانک !امشب دعوتم پارتی...
_به من چه؟
_نه از این پارتی های دیگوری .تریپش خیلی کلاسه.فول پارتی !همه چی تمام!
_من چی کار کنم؟
_هیچی!فقط گفتم به ات بگویم.یعنی اگر دوست داشتی بیا با هم بریم...
_درس دارم.
_خسته کردی درس را!ولش ...یه امشب رو بیا بریم.تریپ صفا...
چیزی بهش نگفتم.اما دست بردار نبود.پاپی ام شده بود ناجور.به قول پسرها گیر داده بود سه پیچ!خلاصه عاقبت راضی شدم که برم...
_به من چه؟
_نه از این پارتی های دیگوری .تریپش خیلی کلاسه.فول پارتی !همه چی تمام!
_من چی کار کنم؟
_هیچی!فقط گفتم به ات بگویم.یعنی اگر دوست داشتی بیا با هم بریم...
_درس دارم.
_خسته کردی درس را!ولش ...یه امشب رو بیا بریم.تریپ صفا...
چیزی بهش نگفتم.اما دست بردار نبود.پاپی ام شده بود ناجور.به قول پسرها گیر داده بود سه پیچ!خلاصه عاقبت راضی شدم که برم...
....
زنرال لیتهولد بلند شد و غضبناک نگاهمان کرد.ما سربازان رشید ارتش شاهنشاهی
هم از ترس کپ کردیم.آختونگ پاختونگی کرد و فریاد کشید.
مرتضا گفت:
_بچه هاا !مثل این که می گوید بپریم پائین!
_از این ارتفاع؟ مغز خر که نخورده ایم!
ژنرال جلو آمد و یقه ی من را گرفت .دکمه ی بالای لباسم را باز کرد و یک
نقشه فرو کرد توی لباش نظامی من .
یک قطب نما را هم با نخش عین گردن بند انداخت دور گردنم.بعد هلم داد سمت
در باز هلیکوپتر.نگاهش کردم و به
فارسی گفتم:
_شوخی می کنی؟...
کتاب ازبه نوشته رضا امیرخانی
۸۹/۰۶/۲۰
1-روحم شاد شد متن امیر خوانی رو خوندم. من طرفدار کتاباشم اونم از نوع سر سختش
2-الان دارم کتاب ناصر ارمنیش رو میخونم. خیلی قشنگه
3-التماس دعا
4-یا علی