یا اباعبدالله...
شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۰، ۱۰:۵۴ ب.ظ
| صبا! اگر گذری افتدت به کشور دوست | بیار نَفحهای از گیسوی مُعَنبَر دوست | |
| به جانِ او، که به شکرانه، جان براَفشانم | اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست | |
| و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار | برای دیده بیاور غباری از در دوست | |
| من گدا و تمنای وصل او؟ هیهات! | مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست | |
| دل صنوبریم همچو بید لرزان است | ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست | |
| اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را | به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست | |
| چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد | چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست |
۹۰/۰۹/۰۵

الوک