قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

می‌گفت: "روزی قطعه زمینی در خراسان محل رفت و آمد ملائک می شود."
گفتند: "کجا؟"
گفت: "در طوس."
به خاک که سپردندش، آن جا شده بود قطعه‌ای از بهشت.
فرشته ها می‌آمدند ، می‌رفتند.

* به نقل از کتاب " آفتاب هشتمین " اثر "لیلا شمس"

آیاتی از قرآن کریم

یک جرعه شعر

کتابهایی که خوانده‌ام

فیلم‌هایی که دیده‌ام

عکس‌هایی که گرفته‌ام

Instagram

طبقه بندی موضوعی

۷۸ مطلب با موضوع «با خدا» ثبت شده است

مشهد کویری بود و چشمت رود آبی

تو آمدی و شهر ما شد آفتابی

حالا اگر یک روز هم اینجا نباشی

این شهر را پُر می کند خانه خرابی

مشهد به یُمن گنبد و گلدسته هایت

نقصی ندارد مثل شب های شهابی

در این حرم هر زائری هر گونه باشد

با لهجه یا با نوع گفتار کتابی

فرقی ندارد هرکسی طبق زبانش

اینجا خلاصه از تو می گیرد جوابی

اینجا که باران از طراوت می شود مست

خورشید می آید زیارت نامه در دست...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۸۹ ، ۱۷:۲۱
سیدخلیل

اصلاًحسین جنس غمش فرق می کند

این راه عشق پیچ وخمش فرق می کند

اینجاگدا همیشه طلبکار می شود

اینجا که آمدی کرمش فرق می کند

شاعر شدم برای سرودن برایشان

این خانواده، محتشمش فرق می کند

"صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین"

عیسای خانواده دمش فرق می کند

از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش

معلوم می شود حرمش فرق می کند

تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش

حتی سیاهی علمش فرق می کند

با پای نیزه روی زمین راه میرود

خورشید کاروان قدمش فرق می کند

من از حسینُ منی  پیغمبر خدا

فهمیده ام حسین "همش" فرق می کند



http://www.khalseyekhiall.blogfa.com/
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۸۹ ، ۰۸:۵۷
سیدخلیل


بله، این خاطره ها هستند که زندگی آدم را مختل می کنند
دارم سعی می کنم، کسی برایم خاص نشود که بعدش خاطره ...
برای کسی خاص نشوم که بعدش خاطره ...
خیابانی، تکیه کلامی،موسیقی، تصویری ...
شاید بهتر باشد آرام و بی خاطره از کنار هم بگذریم ...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۸۹ ، ۰۴:۰۶
سیدخلیل
تو که در باور مهتابی عشق رنگ دریا داری..........
فکر امروز باش به کجا می نگری؟؟؟؟
زندگی ثانیه ایست  وسعت ثانیه را می فهمیم.....؟؟؟
می شود مثل نسیم....بال در بال پرستوبوسه بر قلب شقایق بزنیم؟؟؟

هیچ کس تنها نیست ..............

.......... ما خدا را داریم..........

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۸۹ ، ۰۲:۱۹
سیدخلیل
همان چند ماه که رفتیم دزفول، عباس کم کم در گوشم حرفهایی خواند که قبل از آن نشنیده بودم.میگفت آدم مگر روی زمین نمی تواند بنشیند،حتما مبل می خواهد؟.آدم مگر حتما باید توی لیوان کریستال آب بخورد.می رفت و می آمد و از این حرف ها به من میزد.در آن زمان طبیعی بود که من وسایلم را دوست داشته باشم.ولی داشتم چیزی بزرگ تر را تجربه می کردم.

آخر سر گفتم : «منظورت چیست؟ می خواهی تمام وسایلمان را بدهی بیرون؟»

چیزی نگفت.گفتم:«تو من را دوست داری و من تورا .همین مهم است.حالا می خواهد این عشق توی روستا باشد یا توی شهر ، روی مبل باشد یا رو گلیم»

گفت :«راست میگویی؟»

راست میگفتم1.

1-خاطرات شهید عباس بابایی از زبان همسرش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۸۹ ، ۱۰:۲۹
سیدخلیل

پیش از اینها فکر می کردم خدا ...

پیش از اینها فکر می کردم خدا

 

پیش از اینها فکر میکردم خدا

خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان

نقش  روی دامن او  کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش

سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتاب

برق تیر و خنجر او ماهتاب

پیش از اینها فکر می کردم خدا

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر  بود

از خدا  در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین

بود ،اما میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

... هر چه میپرسیدم از خود از خدا

از زمین از اسمان از ابر ها

زود  می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی جوابش آتش است

آب اگر خوردی جوابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند

تا شدی نزدیک دورت میکند

پیش از اینها فکر می کردم خدا

کج گشودی دست ،سنگت می کند

کج نهادی پا ی  لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می دهد

در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم خواب  دیو و غول  بود

خواب می دیدم که غرق آتشم

در دهان شعله های سرکشم

در دهان اژدهایی خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من در نماز ودر دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود ..

پیش از اینها فکر می کردم خدا

مثل تمرین  حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ای بی حوصله

سخت مثل حل صد ها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود  پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟

گفت :آری خانه ی او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

پیش از اینها فکر می کردم خدا

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام  او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرینتر است

مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست معنی می دهد

قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست

قهری او هم نشان دوستی ست

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او راهم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خدا

پیش از اینها فکر می کردم خدا

دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان در باره ی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه  مثل باران  راز گفت

با دو قطره صد هزاران  راز گفت

می توان  با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان در باره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا:

پیش از اینها فکر می کردم خدا ...

 

قیصر امین پور

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۸۹ ، ۲۲:۴۵
سیدخلیل

نه می خواهم به تور " ایتالیا " و " اسپانیا " بیفتم

نه بادام چشم های " چینی " ها و " ژاپنی " ها را ویار کرده ام

و نه نسیم " دبی" و " استامبول" به کله ام زده

نه هوس دو بیتی " بابا طاهر " دارم

نه " منار جنبان " دلم را می لرزاند

نه مات " کیشم "

نه موجی " خزر"

فاتحه ی " سعدی " و " حافظ " را هم از همین جا پست میکنم

من فقط یک بلیط رفت " مشهد " می خواهم

حتی الامکان بی برگشت ...


حمید رضا شکارسری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۸۹ ، ۲۳:۵۱
سیدخلیل

من گریه می ریزم به پای جاده ات، تا
آئینه کاری کرده باشم مقدمت را

اوّل ضمیر غائب مفرد کجائی؟
ای پاسخ آدینه های پر معمّا


بی تو سرودیم آنچه باید می سرودیم
یعنی در آوردیم بابای غزل را

حتمّی ِ بی چون و چرای سبز برگرد...
راحت شویم از دست اما و اگرها

آب و هوای خیمه ی سبزت چگونه است؟
اینجا گهی سرد است و گاهی نیست گرما

بهر ظهور امروز هم روز بدی نیست
ای تکسوار جاده های رو به فردا

آقا، صدای پای سبز مرکب توست
تنها جواب اینهمه "می آید آیا؟"

یک جمعه می بینید نگاه شرقی ِ من
خورشید پیدا می شود از غروب دنیا

آقا نماز جمعه ی این هفته با تو
پای برهنه آمدن تا کوفه با ما

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۸۹ ، ۰۰:۳۰
سیدخلیل

وفدت علی الکریم بغیر زاد
من الحسنات و القلب السلیم

وحمل زاد اقبح کل شیی
اذا کان الوفود علی الکریم


معروف است که این جمله را حضرت علی علیه السلام بر قبر سلمان نوشتند.
با این‌روزهای من سازگار است.


ترجمه: بدون هیچ زاد و توشه ای به مهمانی کریم درآمدم. نه قلب سلیم و برقراری و نه کارنامه درخشان و آینه واری
اما زشت‌ترین کار این است که در مهمانی منزل کریم، خوراک و آذوقه با خودت ببری.


+ اصلا حرفی از کارنامه نزن!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۸۹ ، ۱۸:۵۳
سیدخلیل
مراتب ایمان

شخصی به عارفی گفت : آیا تو مؤمنی؟

عارف در پاسخ گفت:اگر منظور تو از مؤمن ، مؤمنی است که در آیه

«آمنا بالله و ما انزل علینا ؛ ما به خدای عالم و کتابی که به ما نازل شده ، ایمان آورده ایم»1

آری، مؤمنم

ولی اگر منظورت مؤمنی ایت که در این آیه آمده است:

«انما المؤمنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم ؛ مؤمنان آنها هستند که چون ذکری از خدا شود ، دلهاشان ترسان و لرزان شود.»2

نمی دانم.


1-آل عمران/84

2- انفال/2

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۸۹ ، ۱۲:۰۴
سیدخلیل