قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

می‌گفت: "روزی قطعه زمینی در خراسان محل رفت و آمد ملائک می شود."
گفتند: "کجا؟"
گفت: "در طوس."
به خاک که سپردندش، آن جا شده بود قطعه‌ای از بهشت.
فرشته ها می‌آمدند ، می‌رفتند.

* به نقل از کتاب " آفتاب هشتمین " اثر "لیلا شمس"

آیاتی از قرآن کریم

یک جرعه شعر

کتابهایی که خوانده‌ام

فیلم‌هایی که دیده‌ام

عکس‌هایی که گرفته‌ام

Instagram

طبقه بندی موضوعی

اولا فکر نکنید که خداوند شما را فراموش کرده شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد
اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما بازه
این قدر به فکر راههای در رو نباشید
خوب... خدا که فقط متعلق به آدمهای خوب نیست
خدا ... خدای آدمهای خلافکار هم هست
و فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمیگذارد
فی الواقع خداوند
اند لطافت
اند بخشش
اند بیخیال شدن
اند چشم پوشی و اند رفاقت است
رفیق خوب و بامرام همه چیزش را پای رفاقت می دهد
 بایستی ما یک فکری به حال اهلی شدن آدمها بکنیم
اهلی کردن یعنی.... اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن
و این تنها راه رسیدن به خداست
که بسیار هم مهم است*


*دیالوگی از فیلم مارمولک


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۱ ، ۱۱:۳۶
سیدخلیل
ای حیات با تو وداع می‌کنم با همه زیبایی‌هایت، با همه مظاهر جلال و جبروت، با همه کوه‌ها و آسما‌ن‌ها و دریاها و صحراها، با همه وجود وداع می‌کنم.
 با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می‌روم و از همه چیز چشم می‌پوشم.
... ای پاهای من در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید. شما سال‌های دراز به من خدمت کرده‌اید، از شما می‌خواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفه خود را به بهترین وجه ادا کنید.
ای پاهای من سریع و توانا باشید.
ای دست‌های من قوی ودقیق باشید.
ای چشمان من تیزبین و هشیار باشید.
ای قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن. ای نفس، مرا ضعیف و ذلیل مگذار، چند لحظه بیشتر  با قدرت و اراده صبور و توانا باش.

به شما قول می‌دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه  بیابید و تلافی این عمر خسته کننده و این لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید؛ آرامشی ابدی. دیگر شما را زحمت نخواهم داد. دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد.

دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد. دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود.
اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.

خدایا! وجودم اشک شده، همه وجودم از اشک می‌جوشد. می‌لرزد. می‌سوزد و خاکستر می‌شود. اشک شده‌ام و دیگر هیچ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم و از وجود اشکم غنچه‌ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان و فداکاری از آن سرچشمه بگیرد.
خدایا تو را شکر می‌کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راه‌ها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است، می‌توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدایی رسید.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۱ ، ۰۹:۰۹
سیدخلیل
می گوید*: دستت را مشت کن
می کنم
می گوید: شنیده ای که قلب انسان اندازه مشت دستش است؟؟
نگاه می کنم
می گوید: مشتت را ببین ، قلبت همین قدر است . خودت بسنج تحمل وزن چند سال حرف تلنبار شده را دارد. بیشتر از ظرفیتش شد قلبت سنگین می شود. قلب که سنگین شود پروازش سخت می شود، دور میشود از سبکی و آرامش خدا. ببین حرف هایی که برایشان قلبت را سنگین می کنی ارزشش را دارد یا نه. بریز بیرون حرف هایی که ارزشش را ندارد.
دهان باز می کنم حرفی بزنم ولی باز پشیمان میشوم
با خودم می گویم این حرف هم روی حرف های تلنبار شدهٔ قبل
یک روز همه را با هم بیرون میریزم
ولی نمی دانم آن روز میرسد یا نه ، به موقع میرسد یا نه

*از مکالمات خودم با خودم

نمی دانم چه می خواهم بگویم؛
زبانم در دهان باز،بسته است
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ پروازم شکسته است!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۱ ، ۱۴:۴۶
سیدخلیل
برنامه‌ی روزانه‌ی زندگی امام خمینی در نجف:
- 4 صبح برای خواندن نماز شب و قرآن و نماز صبح از خواب بیدار می‌شد.
- بعد از نماز تا ساعت 6 صبح به خواندن ادعیه مشغول می‌شد.
- بعد از 15 تا 30 دقیقه استراحت به سمت مسجد شیخ انصاری می‌رفت.
- تا ساعت 11/30 در مسجد شیخ انصاری به تدریس مشغول می‌شد.
- به خانه بر می‌گشت و بعد از استراحتی مختصر، با مردم ملاقات می‌کرد.
- نماز ظهر را در مسجد شیخ انصاری و یا مسجد هندی به جماعت می‌خواند و بعد از آن خطبه‌ی سیاسی می‌خواند.
- ساعت یک برای صرف نهار به خانه بر‌می‌گشت و 30 تا 45 دقیقه استراحت می‌کرد.
- بعد از بیدار شدن و خوردن چای، به مطالعه می‌پرداخت.
- قبل از اذان مغرب نزدیک به 30 دقیقه در حیاط یا بام خانه پیاده‌روی می‌کرد.
- نماز مغرب را در حیاط یا مسجد بروجردی به جماعت می‌خواند.
- بعد از نماز عشاء 45 دقیقه تنها در حیاط می‌نشست.
- ساعت 10 شب خانه را به سمت حرم امیرالمومنین علی(ع) ترک میکرد و 2 ساعت در حرم می‌ماند.
- ساعت 12 به خانه برمی‌گشت و تا 2 بامداد به مطالعه مشغول می‌شد.


پ.ن:
آیا تابحال یک نفر پیدا شده تا در محافل دانشگاهی و غیر دانشگاهی، به جای تعریف و تمجید از کم‌خوابی نیوتن و اینشتاین و ادیسون و... شخصیتی را مثال بزند که کمتر از سه و نیم ساعت در روز می‌خوابید؟
آرمان‌فردی که انسانها را از انانیت فرعونی پرهیز و به سوی نحنانیت توحیدی فراخواند...
شخصیت بی‌مثال قرن بیستم که برخلاف دیگر رهبران سیاسی دنیا، عبا، عمامه و لباده می‌پوشید و با همین سادگی در سن 76 سالگی تمام دنیا را تکان داد...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۵۲
سیدخلیل

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس 30)
و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام(انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .( احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3)
غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)
پس کجا می روی؟ (تکویر26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟(انفطار 6)
مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3)
برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با هم باشیم (فجر 28-29)
تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۳۷
سیدخلیل
حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو  خدا را! بزنم یا نزنم؟
همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟
دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟

قیصر امین پور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۱ ، ۰۸:۵۳
سیدخلیل
من گاهی خوشحال

گاهی ناراحتم

گاهی نا امید

گاهی پراز امید

گاهی خیلی ناراحتم

گاهی خیلی خیلی ناراحتم

گاهی فقط شادم

گاهی اعتماد به نفس انجام حتی یک کار کوچک را ندارم

گاهی با دیدن یک فیلم یا خواندن یک داستان یا زندگینامه بزرگان یا خواندن یک بیت شعر یا ... آنچنان اعتماد به نفسی به سراغم می آید که میتوانم دنیا را تغییر دهم (البته تنها فکر میکنم که میتوانم ، ولی میدانم که میتوانم)

الان از همان بیت شعرها یکی را خوانده ام:

والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست

در حال حاضر خیلی اعتماد به نفس دارم!

مایل بودم حالت فعلی ام را در وبلاگ ثبت کنم 

و اصل مطلب:

خیلی ها فکر میکنند که من عاشق شده ام!

خودم هم به این قضیه معترفم


اما فعلا به دلایلی کاملا مشخص و متقن عشق را فقط به خودم سنجاق کرده ام!

در اینجا گفتم چطور عشقی میخواهم!

مطمئناً بخشی از زندگی آدم را عشق تشکیل میدهد ( شاید هم کل آن را ،البته با "کل" بعدی که میگویم هیچ تناقضی ندارد)

و بخشی دیگر را فردی بنام همسر (شاید این هم کل آن را )

این دوبخش یا دو کل ، بعد از امر خطیر ازدواج با هم مخلوط میشوند!

و عشق لباسی میشود برای همسر تو!

لباسی که او را میپوشاند!

و من میخواهم مخلوط خوشمزه(منطقی) ای از این دو بخش یا دو کل درست کنم، البته مواظبم که همان عشقی را که میخواهم بدست بیاورم!

و البته حالت ابتدایی مطلب را که گفتم ، همه ، ناقضِ "منطق" علیه السلام هستند!!!

یاعلی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۴۳
سیدخلیل

: غنچه با دل گرفته گفت
زندگی، لب زخنده بستن است»
«گوشه ای درون خود نشستن است

 گل به خنده گفت:

زندگی شکفتن است»

«با زبان سبز، راز گفتن است

گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه

... باز هم به گوش می رسد

تو چه فکر می کنی ؟

راستی کدام یک درست گفته اند ؟
،من که فکر می کنم

.گل به راز زندگی اشاره کرده است

.هر چه باشد؛ او گل است
،گل یکی دو پیرهن
.بیشتر زغنچه پاره کرده است

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۷:۲۱
سیدخلیل
در فکر فلسفه وجودی آقوی همساده هستم
واقعا چه شخصیتی ازش درست کردن
یه دیالوگ که هر روز چن بار تکرارش میکنیم و بهش میخندیدیم:

آقای مجری: جالبه ایشون به مشکلاتشون میخندن
آقوی همساده:(درحال خندیدن) نه نه من له له هستم ، از تو داغونم!!!


اصلا دیگه به این دیالوگ نمیخندم

چون واقعا به مشکلات خندیدن کاری بس دشوار است!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۴۶
سیدخلیل
مرا ببین...

چقدر ساده ام

این روزها در پی یافتن دلایل منطقی عاشق شدن میگردم

اخیرا یک کلمه اختراع کرده ام و آن : عشق منطقی است!

خنده دار است نه؟؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۶:۰۰
سیدخلیل