قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

می‌گفت: "روزی قطعه زمینی در خراسان محل رفت و آمد ملائک می شود."
گفتند: "کجا؟"
گفت: "در طوس."
به خاک که سپردندش، آن جا شده بود قطعه‌ای از بهشت.
فرشته ها می‌آمدند ، می‌رفتند.

* به نقل از کتاب " آفتاب هشتمین " اثر "لیلا شمس"

آیاتی از قرآن کریم

یک جرعه شعر

کتابهایی که خوانده‌ام

فیلم‌هایی که دیده‌ام

عکس‌هایی که گرفته‌ام

Instagram

طبقه بندی موضوعی

۷۸ مطلب با موضوع «با خدا» ثبت شده است

ذکر یا فاطمة‌ الزهرای درویش دوره گردی که هر شنبه شب از محله ما میگذرد

باعث میشود یاد مادرم ، حضرت زهرا(س)،  بیوفتم ،

مخصوصا این شب‌ها و این دهه‌ها.

با صوت عجیبی ذکر را میگوید ، بلند هم میگوید که صدایش به گوش ملت برسد:

یا فاطمة‌ الزهرا ، یا فاطمة‌ الزهرا

یا ابوالفضل ، یا علی ...

اعتقاد کن اجازه نمی‌دهند اسمشان بر زبان هرکسی جاری شود...

هدیه: بشنوید و اگر اشکی جاری شد ما را هم دعا کنید
مادر الهی برات بمیره زینب... دریافت


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۵۸
سیدخلیل

وصیت می کنم …

وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی می دانم! او را وارث حسین می خوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت می کنم …

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۱۷
سیدخلیل

یکی از وسایلام رو دو سه روزی یه بار ازش استفاده میکردم و بعد از تموم شدن کارم فقط میذاشتم‌ توی کیفش که مثلا مرتب باشه! . امروز گذاشتم داخل کیفش ، زیپ کیف رو بستم و گذاشتم‌ش کنار.

علت این کار سفر نه ‌چندان مشخصِ چند روز آینده‌ست.

وقتی کارم تموم شد ، یه لحظه ، فقط یه لحظه ، یادم اومد به سفر نهایی انسان. مرگ !

خب توی دو سه ماه گذشته با دل بریدن از دل‌بستگی ها ، البته بصورت موقتی ، دست و پنجه نرم کردم.

همیشه این سوال جلوی چشمام بود که مرگ‌آگاهی یعنی چی؟ باید چکار کرد مثلا!؟

چرا : مرگ آگاهی کیفیت حضور مردان خدا را در دنیا بیان می دارد. تا آنجا که هر که مقرب تر است مرگ آگاه تر است1؟

سفر جواب سوال بالا رو تقریبا بهم داده !

سفر یعنی اینکه کاری نداشته باشی که به اصطلاح رو زمین‌ مونده باشه ! با این تبصره که روی بازگشت‌ت حساب باز نکنی.

یعنی دل‌ بریدن از همه‌ی دل‌بستگی‌ها . حتی عزیزترینِ اطرافیانت ، حتی کتابات و رفقات .

یعنی جوری حساب و کتاب کاراتو داشته باشه که ، مثل درویشی که عطار از او تاثیر گرفت ، بتونی براحتی جان عزیز رو تقدیم کنی به صاحبش.


راستی وقتی این جمله رو میبینم اینقدر متعجب میشم که نگو و نپرس:

به علت فوت ناگهانی پدر/مادر مغازه تعطیل است.

معنی نداره ، ناگهانی نداریم که . البته چرا داریم ،

واسه آدمایی مثل من که روی آینده‌شون حساب صددرصدی باز میکنن این اتفاق میوفته.


اعتبارسنجی حدیث زیر باشه به عهده خودتون ، ولی:

رسول خدا (ص) فرمود: براى هیچ مسلمانى سزاوار نیست شب هنگام بخوابد مگر آنکه وصیّت نامه‏‌اش زیر سرش باشد.2


1) شهید آوینی

2) مکارم الأخلاق ص 362 ، روضة الواعظین ج 2 ص 482 ، البحار ج 103 ص 194

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۴۱
سیدخلیل

بدان که اعمالِ تو تابعِ نمازت خواهند بود!


حضرت ابوتراب - نهج‌البلاغه - نامه 27

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۱ ، ۱۹:۵۴
سیدخلیل
سلام

این آخرین پست قبل از اعزام به دوره آموزشیمه.

فردا باید از تک تک عادتهای روزانه و هفتگی و ماهانه دست بکشم

چه تغییر شگرفی! ، چه انقلابی!

هرچند کوتاه ، اما میدونم که خیلی تاثیر گذاره

امروز موهام رو هم کوتاه کردم ، 

موهایی که از سلول های مرده بدن ساخته میشوند.

کاش زدودن اخلاقیات بد از روح آدمی همچون تراشیدن موهای سر باشد.

ساده ، کم دردسر و پر اثر ، اثری نتیجه بخش.


عنوان پست هجرت است ،

در معانی هجرت تعاریفی زیاد ذکر شده ،

اما همین معنی جدا شدن از زندگی عادی(فعلی) و رفتن و دوباره آغاز کردن مرا بس است!

بی شک در بازگشت از این هجرت ، دوباره هحرتی رخ خواهد داد ،

هجرت دوم مهم تر است .

شاید تصمیم گرفتم از این وبلاگ خداحافظی کنم ، شاید.

همین.


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۱ ، ۰۸:۵۶
سیدخلیل
میخوام درمورد هواداری خدا حرف بزنم

اصلا هواداری خدا یه طور دیگه ست

خدا خیلی خیلی با ما ها فرق میکنه

خدا یه جوری تنهات میکنه که فقط اونو داشته باشی

تنهایی ای که حتی  در بین مردم باشی ،

کنار نزدیکان

آشنایان

رفقا ،

به این نتیجه  میرسی که داشتن هیچ کس به شیرینی داشتن خدا نیست

نه اینکه من شیرینی داشتن خدا را چشیده باشم ، نه نه !

من نتیجه عکس گرفته ام ،

بدون خدا زندگی تلخ است.

نصیحت میکنم خودم و شما را به چسباندن خودمان به خدا

یعنی هرطور شده

به هر زجر و بدبختی

به هر میزان ناز کردن خدا .

اصلا راه دور نرویم و سخن دراز نشود ،

خدا معشوق است و ما باید عاشق او باشیم ،

یعنی این عشق:

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می‌شود

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می‌شود

خیلی فانتزی و شاعرانه شد نه ؟ 

خب آخه راهی جز فکر کردن به این راه وجود نداره ! داره؟

هرچند همین الان که شما این پست رو میخونید و من می‌نویسم ،

خدا عاشق ماست! باور کنید ، یعنی باید امیدوار باشیم که باشد

اگر نباشیم تلخ میشود کام‌مان

همین.

ینی الان شعار زدگی صدوجب از کلم زده بالا ، همین مطلب چند روزه داره خاک میخوره تو وبلاگ ، بعد من ادعای عاشقی خدا رو دارم ، خاک تو سرم

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۱ ، ۱۶:۵۳
سیدخلیل


محرم نزدیک است...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۱ ، ۱۷:۱۰
سیدخلیل
این روزها که می گذرد

                          شادم،

این روزها که می گذرد

         شادم

                     که می گذرد

                                این روزها

شادم

        که می گذرد.


نیازمند کمی انتقال محبت (شارژ) ، آن هم از نوع بی انتهایش

محبتی آسمانی

محبتی که بتوان در زمین زندگی کرد.

چرا سر خود و شما را درد بیاورم،

محبت زهرا (س) را میخواهم،

محبت علی (ع) را میخواهم.

انگار شارژم تمام شده

دیروز برای دوستم مقداری شارژ پولی انتقال دادم و به این فکر افتادم

مگر امکانات اهل بیت از ما بیشتر نیست

خب لطف بفرمایند به این دل بی صاحاب و گم گور شده  ما(یکم کوچه بازاری شد :دی)

کمی محبت انتقال بدهند شاید آرام گرفتیم

شاید که نه ، حتمن آرام میگیریم.

همین.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۱ ، ۱۹:۴۲
سیدخلیل
دیشب بعد از 6 ماه ! برگی از خاطرات زندگیم را به برگی از دفتر خاطراتم منتقل کردم

البته شاید در برگ نبودن آن خاطره و شاخه بودن یا حتی یک درختچه بودنش شک داشته باشم

بهرحال در یک برگ از دفتر خاطراتم گنجانده شد

قبل از شروع به نوشتن

چند صفحه از آخرین خاطراتم را مرور کردم ، دیدم به به ، چه خاطره نویس خوبی هستم :دی

اینکه چه نوشتم فقط در همان دفتر بماند

ولی این روزها دارم به معنای مبارزه نزدیک میشوم

مبارزه برای تغییر کوچک ترین عادات روزانه  

تا کنترل خواسته های نفس که خود جهادی است که تاریخ گواه آنست چه مردانی و چه زنانی برای آن اسم خود را در تاریخ حک کردند.

حتی برای بدست نیاوردن!(به عبارتی تحمیل شدن) چیزهایی را که نمیخواهی ، باید تلاش کنی

چه برسد به خواسته هایی که میخواهی.

امشب را احیا میگیریم که به خواسته هایمان برسیم و از ناخواسته هامان دور باشیم

امیدوارم مفید باشد، هم خواسته هایم و هم ناخواسته هایم ؛

فایده ای برای خوب زندگی کردن دنیا ، آن دنیای یکه قرار است مزرعه آخرت باشد.

ان شاءالله

یاعلی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۱ ، ۲۱:۳۴
سیدخلیل
تلاش انسان برای کشف حقیقت هیچوقت تمامی ندارد!

نمایش زندگی ترومن همین خط بالا را اثبات میکند!

اینکه در یک نمایش زندگی! کنی اما در نهایت بتوانی این نمایش را پیروزمندانه تمام کنی واقعا کاری بس سنگین است!

وقتی فیلم به این صحنه رسید من واقعا متاثر شدم:

زمان انتخاب ترومن برای شکستن دنیای خود برای رسیدن به علاقمندیهایش!

چند لحظه بعداز زمانی که از طوفان کنترل شده! نجات پیدا کرد و چند دقیقه بعد به انتهای جهان خود رسید...

حتی این سکانس هم تاثر برانگیز بود:

زمانی که ترومن از همه دل کنده بود(گرچه به کسی دل نبسته بود) و فقط به فکر صاحب همین عکس بود(که بصورت عجیبی این تصویر را میسازد چرا که صاحب این عکس طبق تصمیم کارگردان نمایش از زندگی ترومن خارج میشود اما نمیتواند آن را بقول خود ترومن از ذهن و قلبش بیرون کند!)

عشق هم در غرب مقدس است و هم در شرق

هم در شمال و هم در جنوب

عشق همه جا مقدس است!

دلم اجازه نمیدهد این را ننویسم :

مَن مَات من العشق فقد مَات شهیدا


منم دلم میخواهد از نمایش زندگی بزنم بیرون! بروم فقط ببینم و بشنوم

بدون هیچ محدودیتی

ترومن اعتقاد نداشت در کل "دنیا" خاصیتش همین است

محدود است ، اصلا بخاطر همین است آدمی دلتنگ میشود

چونکه جوابگوی دل آدم نیست

ترومن خدا میخواست ، عشق میخواست

چرا که صاحب هستی فرموده است: وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّ‌وحِی

اما خب عشق خود را در زنی دید که مدت کوتاهی با آن در ارتباط بود

همین هم برای ترومن کافی بود!

اما خدا!؟

برای من میخواهی چکار کنی؟

من خودم برای خودم میخواهم چکار کنم؟...


یاعلی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۱ ، ۲۰:۰۲
سیدخلیل