تلاش انسان برای کشف حقیقت هیچوقت تمامی ندارد!
نمایش زندگی ترومن همین خط بالا را اثبات میکند!
اینکه در یک نمایش زندگی! کنی اما در نهایت بتوانی این نمایش را پیروزمندانه تمام کنی واقعا کاری بس سنگین است!
وقتی فیلم به این صحنه رسید من واقعا متاثر شدم:
زمان انتخاب ترومن برای شکستن دنیای خود برای رسیدن به علاقمندیهایش!
چند لحظه بعداز زمانی که از طوفان کنترل شده! نجات پیدا کرد و چند دقیقه بعد به انتهای جهان خود رسید...
حتی این سکانس هم تاثر برانگیز بود:
زمانی که ترومن از همه دل کنده بود(گرچه به کسی دل نبسته بود) و فقط به فکر صاحب همین عکس بود(که بصورت عجیبی این تصویر را میسازد چرا که صاحب این عکس طبق تصمیم کارگردان نمایش از زندگی ترومن خارج میشود اما نمیتواند آن را بقول خود ترومن از ذهن و قلبش بیرون کند!)
عشق هم در غرب مقدس است و هم در شرق
هم در شمال و هم در جنوب
عشق همه جا مقدس است!
دلم اجازه نمیدهد این را ننویسم :
مَن مَات من العشق فقد مَات شهیدا
منم دلم میخواهد از نمایش زندگی بزنم بیرون! بروم فقط ببینم و بشنوم
بدون هیچ محدودیتی
ترومن اعتقاد نداشت در کل "دنیا" خاصیتش همین است
محدود است ، اصلا بخاطر همین است آدمی دلتنگ میشود
چونکه جوابگوی دل آدم نیست
ترومن خدا میخواست ، عشق میخواست
چرا که صاحب هستی فرموده است: وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی
اما خب عشق خود را در زنی دید که مدت کوتاهی با آن در ارتباط بود
همین هم برای ترومن کافی بود!
اما خدا!؟
برای من میخواهی چکار کنی؟
من خودم برای خودم میخواهم چکار کنم؟...
یاعلی