قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

می‌گفت: "روزی قطعه زمینی در خراسان محل رفت و آمد ملائک می شود."
گفتند: "کجا؟"
گفت: "در طوس."
به خاک که سپردندش، آن جا شده بود قطعه‌ای از بهشت.
فرشته ها می‌آمدند ، می‌رفتند.

* به نقل از کتاب " آفتاب هشتمین " اثر "لیلا شمس"

آیاتی از قرآن کریم

یک جرعه شعر

کتابهایی که خوانده‌ام

فیلم‌هایی که دیده‌ام

عکس‌هایی که گرفته‌ام

Instagram

طبقه بندی موضوعی

۵۹ مطلب با موضوع «دست نوشته» ثبت شده است

رمضان نوشت:

بعضی ها در رمضان الکربم غذای جسمشان تامین نشد اما چنان روحشان تامین شد که به شرط حیات! تا سال آینده شارژ هستند.

آنچنانی ابصار خود را فروبستند که تا یکسال دلخوشند به تحقق وعده های الهی !

آنچنانی زبان خود را کنترل کردند که تا یکسال دلخوشند به تحقق وعده های الهی!

اما حیف ؛

بعضی ها روحشان تامین نشد ،

یعنی زخمشان خوب نشد که هیچ ، تازه تر شد . چرا که در این مهمانی دست خالی آمدند و دست خالی تر برگشتند.

سید حمیدرضا برقعی در قبله مایل به تو میگوید:

زخمی ام ، التیام میخواهم

التیام از امام میخواهم...


دل نوشت:

بسی رنج بردم از این گنگی زبان! از بی شرحی صدر ، از میسر نبودن کارم .

حکمت دیر گره گشایی از زبان را نمیدانم ، شاید دانستن حکمتش معادل با همان شرح صدر باشد.

.

.

.

باز مانده ام چه بگویم ، بازمیگردم به همان نقطه اول : رب شرح لی صدری

همین.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۲۶
سیدخلیل
این روزها که می گذرد

                          شادم،

این روزها که می گذرد

         شادم

                     که می گذرد

                                این روزها

شادم

        که می گذرد.


نیازمند کمی انتقال محبت (شارژ) ، آن هم از نوع بی انتهایش

محبتی آسمانی

محبتی که بتوان در زمین زندگی کرد.

چرا سر خود و شما را درد بیاورم،

محبت زهرا (س) را میخواهم،

محبت علی (ع) را میخواهم.

انگار شارژم تمام شده

دیروز برای دوستم مقداری شارژ پولی انتقال دادم و به این فکر افتادم

مگر امکانات اهل بیت از ما بیشتر نیست

خب لطف بفرمایند به این دل بی صاحاب و گم گور شده  ما(یکم کوچه بازاری شد :دی)

کمی محبت انتقال بدهند شاید آرام گرفتیم

شاید که نه ، حتمن آرام میگیریم.

همین.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۱ ، ۱۹:۴۲
سیدخلیل
دیشب بعد از 6 ماه ! برگی از خاطرات زندگیم را به برگی از دفتر خاطراتم منتقل کردم

البته شاید در برگ نبودن آن خاطره و شاخه بودن یا حتی یک درختچه بودنش شک داشته باشم

بهرحال در یک برگ از دفتر خاطراتم گنجانده شد

قبل از شروع به نوشتن

چند صفحه از آخرین خاطراتم را مرور کردم ، دیدم به به ، چه خاطره نویس خوبی هستم :دی

اینکه چه نوشتم فقط در همان دفتر بماند

ولی این روزها دارم به معنای مبارزه نزدیک میشوم

مبارزه برای تغییر کوچک ترین عادات روزانه  

تا کنترل خواسته های نفس که خود جهادی است که تاریخ گواه آنست چه مردانی و چه زنانی برای آن اسم خود را در تاریخ حک کردند.

حتی برای بدست نیاوردن!(به عبارتی تحمیل شدن) چیزهایی را که نمیخواهی ، باید تلاش کنی

چه برسد به خواسته هایی که میخواهی.

امشب را احیا میگیریم که به خواسته هایمان برسیم و از ناخواسته هامان دور باشیم

امیدوارم مفید باشد، هم خواسته هایم و هم ناخواسته هایم ؛

فایده ای برای خوب زندگی کردن دنیا ، آن دنیای یکه قرار است مزرعه آخرت باشد.

ان شاءالله

یاعلی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۱ ، ۲۱:۳۴
سیدخلیل
من گاهی خوشحال

گاهی ناراحتم

گاهی نا امید

گاهی پراز امید

گاهی خیلی ناراحتم

گاهی خیلی خیلی ناراحتم

گاهی فقط شادم

گاهی اعتماد به نفس انجام حتی یک کار کوچک را ندارم

گاهی با دیدن یک فیلم یا خواندن یک داستان یا زندگینامه بزرگان یا خواندن یک بیت شعر یا ... آنچنان اعتماد به نفسی به سراغم می آید که میتوانم دنیا را تغییر دهم (البته تنها فکر میکنم که میتوانم ، ولی میدانم که میتوانم)

الان از همان بیت شعرها یکی را خوانده ام:

والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست

در حال حاضر خیلی اعتماد به نفس دارم!

مایل بودم حالت فعلی ام را در وبلاگ ثبت کنم 

و اصل مطلب:

خیلی ها فکر میکنند که من عاشق شده ام!

خودم هم به این قضیه معترفم


اما فعلا به دلایلی کاملا مشخص و متقن عشق را فقط به خودم سنجاق کرده ام!

در اینجا گفتم چطور عشقی میخواهم!

مطمئناً بخشی از زندگی آدم را عشق تشکیل میدهد ( شاید هم کل آن را ،البته با "کل" بعدی که میگویم هیچ تناقضی ندارد)

و بخشی دیگر را فردی بنام همسر (شاید این هم کل آن را )

این دوبخش یا دو کل ، بعد از امر خطیر ازدواج با هم مخلوط میشوند!

و عشق لباسی میشود برای همسر تو!

لباسی که او را میپوشاند!

و من میخواهم مخلوط خوشمزه(منطقی) ای از این دو بخش یا دو کل درست کنم، البته مواظبم که همان عشقی را که میخواهم بدست بیاورم!

و البته حالت ابتدایی مطلب را که گفتم ، همه ، ناقضِ "منطق" علیه السلام هستند!!!

یاعلی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۴۳
سیدخلیل
در فکر فلسفه وجودی آقوی همساده هستم
واقعا چه شخصیتی ازش درست کردن
یه دیالوگ که هر روز چن بار تکرارش میکنیم و بهش میخندیدیم:

آقای مجری: جالبه ایشون به مشکلاتشون میخندن
آقوی همساده:(درحال خندیدن) نه نه من له له هستم ، از تو داغونم!!!


اصلا دیگه به این دیالوگ نمیخندم

چون واقعا به مشکلات خندیدن کاری بس دشوار است!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۴۶
سیدخلیل
مرا ببین...

چقدر ساده ام

این روزها در پی یافتن دلایل منطقی عاشق شدن میگردم

اخیرا یک کلمه اختراع کرده ام و آن : عشق منطقی است!

خنده دار است نه؟؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۶:۰۰
سیدخلیل
پزشکان میگویند:

دندانی که درد می‌گیرد، درد آن به علت از بین رفتن اتصالی است که بین رگ‌ها پدید آمده است.

من این جمله را با در نظر گرفتن احوالات خودم با خدا در میان میگذارم ... :(.

کودک دردمندی که دست مادرش را در تاریکی گم کرده.

تاریکی نه ، شلوغی !

تاریکی حس تلخ تنهایی و ترس را به تو میچشاند

اما شلوغی همان ترس را دارد ، ولی تنهایی اش چند برابر است

چونکه آدمها را میبینی ولی آنها تو را نمیبینند.

همین دیده شدن ولی به چشم نیامدن خودش به اندازه ی صد برابر تاریکی درد دارد...

این درد را تازه کشف کرده ام!.

خدایا چه کنم که دیده شدن توسط آدمها برایم تبدیل به درد شده!

تو مرا میبینی ، اصلا هیچ وقت قرار نبوده که تو مرا نبینی!

خدایا یک راست میروم سراصل مطلب:

میشود این اتصال را (دوباره؟؟؟ :(( ) برقرار کنی ؟...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۱ ، ۰۳:۱۰
سیدخلیل
ایها العشق:

نکند این گونه در من ریشه دوانده ای؟؟؟!!!

(عکس: خودم ، یادگاری از مشهدالرضا)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۱ ، ۱۰:۲۱
سیدخلیل
مانده ام که تو چگونه مرا به حرمت میخوانی
می آیم
          میبینم
                   میگریم

میگریم ، میگریم و میگریم...

گریه ی من شاید تنها برای دل خودم باشد
دلی پر درد ، دلی گرفته و پاییزی

اما میدانم [B]بهار [/B]ما تویی
و خاصیت بهار را بسیار گفتند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۱ ، ۱۰:۰۵
سیدخلیل
بالاخره تمام شدند
همه خطوط سفید جاده
همه خطوط ممتد و غیر ممتد
چه آنهایی که وسط جاده بودند ، چه کناری ها

تنها دلیلشان برای رساندن ما به مشهدت
خود "تو" بودی
یابن الحسن...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۱ ، ۰۹:۵۷
سیدخلیل