قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

می‌گفت: "روزی قطعه زمینی در خراسان محل رفت و آمد ملائک می شود."
گفتند: "کجا؟"
گفت: "در طوس."
به خاک که سپردندش، آن جا شده بود قطعه‌ای از بهشت.
فرشته ها می‌آمدند ، می‌رفتند.

* به نقل از کتاب " آفتاب هشتمین " اثر "لیلا شمس"

آیاتی از قرآن کریم

یک جرعه شعر

کتابهایی که خوانده‌ام

فیلم‌هایی که دیده‌ام

عکس‌هایی که گرفته‌ام

Instagram

طبقه بندی موضوعی

۴۶ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

صبا! اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نَفحه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست
به جانِ او، که به شکرانه، جان براَفشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او؟ هیهات!
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۰ ، ۲۲:۵۴
سیدخلیل
قسم می خورم که این باران،

بارانی معمولی نیست،

حتما جایی دور،

دریایی را به باد داده اند

"رسول یونان "


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۰ ، ۲۰:۳۷
سیدخلیل
عشق تو مرا الست و منکم ببعید
هجر تو مرا ان عذابی لشدید

بر گرد لبت نوشته یحیی و یمیت
من مات من العشق فقد مات شهید

...

آن دم که شود اذا السماء فطرت
وانگه که شود اذا النجوم کدرت

من چنگ زنم دامنت اندر سئلت
گویم صنما بای ذنب قتلت

"شیخ بهایی"

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۰ ، ۱۰:۱۵
سیدخلیل
به مناسبت 8 آبان سالگرد پرواز همیشگی قیصر

سرودن یـک فعل مجهول اسـت؛ نه از آن روی کـه فاعـل آن معلوم نیست، بلکه از آن روی که فـاعل حقیقی آن معلوم نیست. شاید به همین دلــیـل، قــدمـا آن را بـه سـحـر و مـعـجـزه مانند کرده‌اند. حکایت کسی که شاعر را فاعل سرودن گرفت، حکایت همان موری است که بر کاغذ می‌رفت، نبشتن قلم را دید و قلم را ستودن گرفت. نوشتن چنان که گفته‌اند، فعل لازم است، نه متعدی.

بسیاری از شاعران به یاد او شعر سرودند. از جمله «ابوالفضل زرویی نصرآباد»

درد، درد، درد، درد
در وجود گرم و مهربان مرد
خانه کرد
مرد مهربان از این هوای سرد
خسته بود
درد را بهانه کرد
آه، آه، آه، آه
باز هم صدای زنگ و بغض تلخ صبحگاه:
- ای دریغ آن که رفت ...
- ای دریغ ما ، دریغ مهر و ماه
دوستان نیمه راه
 رود، رود، رود، رود
رود گریه جماعت کبود
در فراق آن که رفت
در عزای آن که بود
دیر مانده‌ام در این سرا...  ولی شما، عزیز
ناگهان چه قدر زود...


خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

وناگهان چقدر زود دیر میشود.....



یاعلی

لینک منبع +

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۰ ، ۲۳:۵۳
سیدخلیل

جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده

نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده

توئی آن آتش سوزنده ی خاموش شده
منم این سردی خاکستر باقی مانده

گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده

روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده

شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده

پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده

تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
با توام ای یل نام آور باقی مانده

شعر از سعید بیابانکی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۰ ، ۲۰:۳۰
سیدخلیل

در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری؛ رهبر معظم انقلاب فرمودند: بدهید این شعر را خوش‌نویسی کنند و بدهید به بنیاد جانبازان و ایثارگران، آن‌جا آویزان کنند.

دیگر نمی‌گویم؛ پیشتر نرو!

اینجا باتلاق است!
حالا می‌گردم به کشف باتلاقی تواناتر
در اینهمه خردی که حتی باتلاق‌هایش
وظیفه‌شناس و عالی نیستند.

همه‌ چیز در معطلی است
میوه‌ای که گل
پولی که کتاب مقدس
و مسجدی که بنگاه املاک.

ما را چه شده است؟
این یک معمای پیچیده است
همه در آرزوی کسب چیزی هستند
که من با آن جنگیده‌ام
و جالب آنکه باید خدمتکارشان باشم
در حالیکه دست و پا ندارم
گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتی شعور!

من بی‌دست، بی‌پا، زبان، گاهی چشم
و به گمان آنها حتی شعور
در دورافتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم
که تمام روزنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی
حتی رفقای دیروزم - قربتاً الی‌الله -
با تلاش تحسین‌برانگیز
سرگرم تجاوز به آنند.
جالب آنکه در مراسم آغاز هر تجاوزی
با نخاع قطع شده‌‌ام
باید در صف اول باشم
و همیشه باید باشم
چون تریبون، گلدان و صندلی
باشم تا رسیدن نمایندگان بانک‌ها
سپس وظیفه دارم فوراً به اتاقم برگردم.

من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیون‌های درجه چهار باشم
بی‌دست و پا بدوم، شنا کنم و ...
دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین
چون گذشته که با یازده تیر و ترکش در تنم
نگذاشتم آن‌ها از پل «مارد» بگذرند

حالا یک پیمانکار آن پل را بازسازی کرده است
مرا هم بردند
خوشبختانه دستی ندارم.
اگر نه یابد نوار را من می‌بریدم
نشد.
وزیر این زحمت را کشید
تلویزیون هم نشان داد
سپس همه برگشتند
وزیر به وزارتخانه‌اش
پیمانکاران به ویلاهایشان
و من به تختم.

من نمی‌دانم چه هستم
نه کیفی و نه کمی
بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن‌ها حتی ...
به قول مرتضی؛ کلمنم!
اما این کلمن یک رأی دارد
که دست بر قضا خیلی مهم است
و همواره تلویزیون از دادنش فیلم می‌گیرد
خیلی جای تقدیر و تشکر دارد
اما هرگز ضمانتی نیست
شاید تغییر کنم
اینجاست که حال من مهم می‌شود.

شاید حالا پیمانکاران، فرشتگان شب‌های شلمچه
پاسداران پل مارد
و ترکش خوردگان خرمشهرند
شاید من
حال یک اختلاس‌پیشه خودفروخته جاسوسم
که خودم خرمشهر را خراب کرده‌ام
و لابد اسناد آن در یک وزارتخانه مهم موجود است
برای همین باید، همین‌طور باید
در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
زمان بگذرد
من پیرتر شوم
تا معلوم شود چه کاره‌ام.

سرمایه من کلمات است
گردانم مجنون را حفظ کرد
یکصد و شصت کیلومتر مربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت
اما بعید می‌دانم تختم
یکصد و شصت سانتی‌متر مربع مساحت داشته باشد
چند بار از روی آن افتاده‌ام
یکبار هم خودم را انداختم
بنا بود برای افتتاح یک رستوران ببرندم!

من یک نام باشکوهم
اما فرزندانم از نسبتشان با من می‌گریزند
با بهره‌ هوشی یکصد و چهل
آنها متهمند از نخاع شکسته من بالا رفته‌اند
زنم در خانه یک دلال باغبانی می‌کند
و پسرم می‌گوید:
ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.

فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!
گمانم در این تاریکی گم شده‌ام
و بین خطوط دشمن سرگردان،
آه! پس چرا دیگر اسیرم نمی‌کنند
آه! چه کسی یک قطع نخاعی بی‌مصرف را اسیر می‌کند
و باز آه! چه کسی یک اسیر را اسیر می‌کند
آه و آه که از یاد بردم، من اسیرم
زندانی با اعمال شاقه
آماده برای هر افتتاح، اعلام رای
و رقصیدن به سازها و مناسبت‌های گوناگون
و بی‌اختیار در انتخاب غذا
انتخاب رؤیاها
حتی در انشای اعترافاتم.
و شهید، شهید که چه دور است و بزرگ
با تمام داراییش؛
یک شیشه شکسته
یک قاب آلومینیومی
و سکوت گورستان
خدا را شکر، لااقل او غمی ندارد
و همیشه می‌خندد
و شهید که بسیار دور است از این خطوط ناخوانا
از این زبان بی‌سابقه نامفهوم
و این تصاویر تازه و هولناک،
خدا را شکر! لااقل او غمی ندارد
و همیشه می‌خندد
و بسیار خوشبخت است
زیرا او مرده است.

و من اما هر صبح آماده می‌شوم
برای شکنجه‌ای تازه
در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
در باغ وحشی به نام کلینیک درد
تا مواد اولیه شکنجه‌ای تازه باشم
برای جانم
تنم
وطنم
تا باز خودم را از تخت یک مترو شصت سانتی‌ام
به خاک بیندازم
اما نمیرم
درد این ستون فقرات کج
و فراق
لهم کند

اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم


محمدحسین جعفریان.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۰ ، ۱۸:۴۴
سیدخلیل
در شب قدر دلم با غزلی هم دم شد

بین ما فاصله ها واژه به واژه کم شد

 

بیت هایم همه قرآن روی سر آوردند

چارده مرتبه ... آنگاه دلم محرم شد

 

ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم

بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد

 

خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت

گفت:ایوان نجف بوسه گه عالم شد

 

بعد هم پشت همان پنجرهء رویایی

چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد

 

خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق

گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد

 

گریه کردم ،عطش آمد به سراغم،گفتم:

به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد

 

آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم

کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد

 

روی سجاده ی خود یاد لبت افتادم

تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد

 

زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد

از محمد به محمد که میسر هم شد

 

من مسلمان شده ی  مذهب چشمی هستم

که درآن عاطفه با عشق و جنون توأم شد

 

سالها پیر شدم در قفس آغوشت

شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد

 

کاروان دل من بسکه خراسان رفته است

تار و پود غزلم جاده ی  ابریشم شد

 

سالها شعر غریبانه در ابیات خودش

خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد

 

داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم

برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد

 

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد

 

بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت

آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...

 

سید حمیدرضا برقعی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۰ ، ۱۶:۰۴
سیدخلیل
تا کی به تمنای وصال تو یگانه                                          اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه                                   ای تیره غمت را دل عشاق نشانه

                                    جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعه عابد و زاهد                                            دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد                                        گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

                                    یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار                                        زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار                                         حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

                                    او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو                                    هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو                                          مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

                                    مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید                                  پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید                                    یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

                                    دیوانه منم، من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید                                             دیوانه برون از همه آئین تو جوید

تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید                                        هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید

                                    بلبل به غزل خوانی و قُمری به ترانه

بیچاره بهایی که دلش زار غم توست                                     هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست                                      تقصیر "خیالی" به امید کرم توست

                                    یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۰ ، ۱۰:۵۱
سیدخلیل

گفتم که روی خوبت از من چرانهان است؟

گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است!

گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت؟

گفتا نشان چه پرسی آن کوی بینشان است!

گفتم: مرا غم تو خوشتر ز شادمانی

گفتا که: در ره ما غم، نیز شادمانست!

گفتم: فراغ تا کی؟ گفتا که: تا تو هستی!

گفتم: نفس همین است، گفتا: سخن همانست!

گفتم که: حاجتی هست، گفتا: بخواه از ما!

گفتم که: غم بیفزا، گفتا که: رایگانست!

گفتم: ز(فیض) بپذیر این نیم جان که دارد

گفتا: نگاه دارش، غم خانه تو جانست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۰ ، ۱۴:۱۱
سیدخلیل
مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد

پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد

مژده ای دل که برای دل غمدیده ما

هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد

خیز ای دل تو بیارای کنون بزم طرب

که دگر موسم اندوه به پایان آمد

مطربا نغمه تو ساز کن و پای بکوب

که به ما مژده وصل شه خوبان آمد

ساقیا باده بده خود بنما سرمستم

زان می‌ای کو به تن خسته ما جان آمد

ظلمت و تیرگی شام الم رفت کنون

روز شادی شد و خورشید فروزان آمد

غنچه‌ی دهر در این روز بخندید دگر

که به بستان علی نوگل خندان آمد

عطر پاشید به بستان که همه عطرآگین

سمن و یاسمن و سنبل و ریحان آمد

بلبل از لب به ترنم بگشاید نه عجب

که به گلذار نبی بلبل خوش خوان آمد

گوهری از صدف بحر کرم گشت عیان

که به توصیف رخش لولو مرجان آمد

نور حق جلوه به برج شرف زهرا کرد

بین به این نور که این گونه درخشان آمد

وه چه روزی است مبارک ز قدوم شه دین

موسم مغفرت و رحمت یزدان آمد

روز فرخنده میلاد حسین ابن علی(ع)

مژده‌ی خامُشی آتش نیران آمد

باعث کون و مکان منشاء ایجاد حسین

که وجودش به جهان مفخر انسان آمد

مظهر ذات خدا سبط رسول دو سرا

نور چشمان علی آن شه مردان آمد

حیف و صد حیف که در واقعه کرب و بلا

بر تن خسته او ظلم فراوان آمد

بر سر عهد و وفا در ره معشوق نگر

خود فدا کرد که سالار شهید آن آمد

ای غلامان اگرت بار گنه سنگین شد

غم مخور چونکه حسین شافع عصیان آمد

سید جلال یاسینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۰ ، ۲۱:۰۵
سیدخلیل